// رمان / شعر / پیامک // بهترینها و جدیدترینها برای شما |
|||
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:شعر,شعر نو,سهراب سپهری,اشعار سهراب سپهری,شعر جدید, :: 16:22 :: نويسنده : betoche
مرغ معمادیر زمانی است روی شاخه این بید مرگ رنگ رنگی کنار شب دریا و مرد تنها و روی ساحل دوست
بزرگ بود صداش به شکل خلوت خودبود و او به سبک درخت و بارها دیدیم ولی نشد
ای شور ای قدیم
صبح شوری ابعاد عید ذایقه را سایه کرد عکس من افتاد در مساحت تقویم : در خم آن کودکانه های مورب ، روی سرازیری فراغت یک عید داد زدم: « به ، چه هوایی ! » در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود آن روز آب ، چه تر بود! باد به شکل لجاجت متواری بود من همه مشق های هندسی ام را روی زمین چیده بودم آن روز چند مثلث در آب غرق شدند من گیج شدم ، جست زدم روی کوه نقشه ی جغرافی: « آی ، هلیکوپتر نجات ! » حیف: طرح دهان در عبور باد به هم ریخت ای وزش شور ، ای شدید ترین شکل ! سایه ی لیوان آب را
دنگ …،دنگ…
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ … دنگ…
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است.
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه میماند از این جهد به جای:
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ، فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
وا رهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال:
پرده ای می گذرد، پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ:
دنگ … دنگ… دنگ نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ خودتون خوش امدید مطلب جدید داری خوب میتونی تو وبلاگ بفرستی تا همه ازش با خبر بشن نظر هم یادت نره آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
![]() |
|||
![]() |